دنیا از درون یک حباب



از کودکی‌ام خاطره‌ی پررنگ و برجسته‌ای در ذهن‌ام نمانده. تنها صحنه‌هایی گذرا، لحظه‌هایی روزمره‌وار که در ذهن‌ام ثبت شده، و عاداتی که به یاد می‌آورم، بدون هیچ تاریخی. فقط می‌دانم که این عادات برای "کودکی‌"ام است. شاید سه سالگی، شاید ده سالگی.
یکی از این عادات را خوب به خاطر دارم، و هیجان و ترسی که زمان ارتکاب‌اش داشتم، و آرامش و شادی و اطمینانی که از آن حاصل‌ام می‌شد. بلوزی نسبتا تنگ می‌پوشیدم، ملحفه‌ای را مچاله می‌کردم و در زیر بلوزم جایش می‌دادم، و با تصور این‌که زنی حامله هستم، با کودک‌ام حرف می‌زدم، و حتی کارهای عادی و روزمره مثل مرتب کردن لباس‌ها و راه رفتن را انجام می‌دادم و از انجام تک‌تک این کارها بی‌نهایت لذت می‌بردم.
حالا که این عادت و این لذت را به یاد می‌آورم وحشت می‌کنم. می‌دانم که آن زمان از این‌که کسی مرا در این حال ببیند وحشت داشتم؛ چون تصور می‌کردم که هر کس با آن سر و وضع مرا ببیند مسخره‌ام می‌کند. پس به خاطر دریافت تشویق نبود که به این کار کشیده شدم. پس چه بود؟ حالا ترسناک‌ترین کاری که در تصورم می‌آید مادری کردن است. آیا واقعا این طور است؟ آیا مادری را درون خود خفه کرده‌ام؟ آیا این مادر روزی فریادکنان بیدار خواهد شد، یا این‌که تا آخر عمر مغلوب سارای اسیر عقل و منطق دودوتاچارتایی خواهد بود؟


عشق مهم‌تر از عاشق است. عشق را باید حفظ کرد. عشق تازگی‌ست، خنکی‌ست، تپش قلب و آرامش همیشگی‌ست. عاشق طالب وصال است. وصال کهنه می‌شود، قدیمی می‌شود و خاک می‌خورد، در روز و ساعت و دقیقه گم می‌شود. عشق را می‌پوساند و پژمرده می‌کند. عشق باید فریاد کند، هر روز، هر لحظه. عشق تمناست. تمنای سکوت‌اش، تمنای امنیتِ صدایش، تمنای فقط یک لحظه بیشتر از آغوش‌اش. وصال تمنا را می‌کُشد. وصال تمنا را عادت می‌کند‌. و عادت. تمنا. آرزو. به رقص در‌آمدن از تصورِ دیدارش. این عشق است. عشق مهم‌تر از وصال است. وصال را باید قربانی کرد، تا عشق زنده بماند.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کالیستو خرید و فروش انواع سیستم های فلزیاب و گنج یاب پاورپوینت دین و زندگی ذهنیات من همه چیز در مورد سوله مجله آشپزی یادداشت های دختر ضدگلوله انواع درب فلزی سوالات تستی ارتینگ(امتحانات پایانی) گوگلر